چهلم عزیز ترین مادربزگ دنیا
هستی مادر چهل روز از رفتن عزیزم گذشت. هنوز رفتنش را باور ندارم. راحت رفت بسیار خوب و ساده همان جور که دل مهربانش بود. جایش خالی شد! به همین مناسبت ما و شما برای بار چهارم به رشت رفتیم و البته برای این که روزه های من و بابا خراب نشود یک روز بیشتر آن جا نبودیم. ولی چون مامان سیمین نبودند و کسی نبود شما را نگه دارد من مجبور شدم بیشتر مرخصی بگیرم. این روزها درس و دانشگاه را به کل بوسیده ام و کنار گذاشته ام . سخت نگران کارهایم هستم.