ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

چهلم عزیز ترین مادربزگ دنیا

هستی مادر چهل روز از رفتن عزیزم گذشت. هنوز رفتنش را باور ندارم. راحت رفت بسیار خوب و ساده همان جور که دل مهربانش بود. جایش خالی شد! به همین مناسبت ما و شما برای بار چهارم به رشت رفتیم و البته برای این که روزه های من و بابا خراب نشود یک روز بیشتر آن جا نبودیم. ولی چون مامان سیمین نبودند و کسی نبود شما را نگه دارد من مجبور شدم بیشتر مرخصی بگیرم. این روزها درس و دانشگاه را به کل بوسیده ام و کنار گذاشته ام . سخت نگران کارهایم هستم.
20 تير 1394

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

نور چشمم ميوه دلم سلام 5 ماهی هست که برایت ننوشته ام . راستش را بخواهی نخواستم بنويسم!!!!! البته در خصوصی هایمان برایت حرفها زده ام و سعی کردم زیباترین لحظات زندگی تو را ثبت کنم. در این مدت آلرژی به سراغت آمد و از نظر جسمی تو را بسیار ضعیف کرد. شکر خدا الان بسیار اوضاع بهتری داری. روزهای سختی را با هم پشت سر گذاشتیم و اگر کمک مامان سیمین و بابا اکبر و روحیه دادن هایشان نبود نمی دانم چه بر سر من و تو آمده بود. خدا برایمان تا ابد حفظشان کند. در این مدت آدم های دور و برم را شناختم، دوست و دشمن را کشف کردم و فهمیدم در مواقع سختی به چه کسی می توانم تکیه کنم! خدا را شکر که این دوران زشت و سخت گذشت و خدا ما را به سلامت از شر شیاطین انس و جن ن...
8 تير 1394
1